برای آنها که فرق هاشمی و خامنهای را هنوز متوجه نشده اند
این مطلب در واقع ادای دینیست به فائزه هاشمی وکیل اول مردم تهران در مجلس پنجم، پیشگام آزادیهای اجتماعی، مدافع صریح حقوق زنان، و همراه مردم ایران در نهضت سبز که امروز
پشت میلههای اوین
است ، باشد که با قضاوت درست خود نشان دهیم که حافظه تاریخی ملت ایران آنقدرها هم بد نیست.
اما فرقهای هاشمی و فرزندانش با خامنهای و فرزندانش
یک، هاشمی سعی کرد بعد از جنگ اولا مملکت را بسازد و دوما جو شهادت و جنگ را تلطیف کند و ملت را به زندگی برگرداند، خامنهای اما در تمام این دوران تمام تلاش خود را در جهت معکوس به کار برد که آخرین مثال آن مامور کردن نیروی انتظامی به بگیر و ببند و فشار به جوانان به منظور جدا کردن جوانان از دنیا طلبی و آماده جنگ و شهادت کردن آنهاست.
دو، هاشمی صدها شعبه دانشگاه آزاد را ساخت که نرخ تحصیلات عالیه را چند برابر برد بالا و
جامعه جوان را مطالبه گر و دموکراسی خواه کرد. خامنهای اما دقیقا فهمیده که از دانشگاه ضربه خورده و کمر به قتل دانشگاه بسته با کارهایی مثل اسلامی کردن دانشگاه، اخراج اساتید، تعطیلی و کوچک کردن خیلی از دانشکدهها به خصوص علوم انسانی، تفکیک جنسیتی، بومی گزینی به منظور جلوگیری از وارد شدن جوانان شهرستانی به محیط شهرهای بزرگ و آزادی از قید خانواده و رشد فکری، سهمیه بندی برای کنترل حضور دختران یا حذف آنها به طور کلی از برخی رشته ها.
سه، هاشمی و فرزندانش به خصوص فائزه در پی آزادیهای فرهنگی، دعوت از ایرانیان مقیم خارج، گسترش توریسم، و حضور بانوان در عرصه عمومی بودند، هم چنان که هنوز که هنوز است جیره خواران رهبر کینه از فائزه برای دوچرخه سواری بانوان را از یاد نبرده اند
چهار، در حوادث بعد از انتخابت اخیر فرزندان و نوههای هاشمی در تظاهرات کنار مردم بودن، حتا مصاحبه همسر او عفّت هاشمی در مورد خطر تقلب را یادمان نرفته، خود هاشمی به استثنای گام آخر که استعفا از تشخیص مصلحت بود هر کاری در توان داشت برای حمایت از مردم کرد و بر سر آن کرسی نماز جمعه و ریاست خبرگان و دانشگاه آزاد و همه چیز به جز یک ریاست تشریفاتی بر نهادی تشریفاتی مثل مجمع که رهبر سه چهارم اعضای آنرا از تشنگان خون هاشمی پر میکند را از دست داد و امروز نیز فرزندانش را پشت میلهها میبیند.
پنج، اصلا فرض کنیم تمامی شایعاتی که بیت ولایت درباره فرزندان هاشمی ساخته درست است، از آن هم برویم بالاتر فرض کنیم تمام فرزندان هاشمی هر جا که بوده اند را چاپیده اند، یعنی مهدی از استات اویل پورسانت گرفته، فائزه از فدراسیون ورزش بانوان برده، محسن از مترویی که هیچ گاه احمدی نژاد بودجه آنرا نمیداد برده و فاطمه هم در ریاست بنیاد بیماران خاص اختلاس فراوان کرده، حال ببینیم که اولا کدام یک از سردمداران این نظام از نظر مالی منزه است، ثانیا مجموع بالاترین پتانسیل اختلاس جاهایی را که فرزندان هاشمی بوده اند را فقط با درامد یکی از دهها اسکله قاچاقی که آقا مجتبی خامنهای بین برادران قاچاقچی دعاگوی بیت رهبری تقسیم میکند مقایسه کنیم تا ببینیم کدام بیشتر است، تازه پورسانت را یکبار میشود از استات اویل گرفت، ولی درامد یک اسکله قاچاق مثل یک قنات مستمر و جوشان است.
شش، میگویند هر کسی را از روی دوستانش باید شناخت، هاشمی مردی بود که مدرک مهندسی نداشت ولی دوستان و یارانش تکنوکراتها و کار بلدها بودند، بر عکس خامنهای هرگز یک دوست تکنوکرات یا اقتصاد دان در عمرش نداشته، یاران او یا درشت خویان و اراذلی چون مهدی نصیری، و حسین شریعتمداری و هاج سعید قاسمی و دکتر حسن عباسی هستند و یا اگر نرم تنند از جنس شاعران مجیز گوی و مدیحه سرا و صله بگیر هستند و مشغول به نعلین بوسی و یا فرماندهان نظامی فربهی که ناچارند از مافوق خود اطاعت کنند ولو اینکه نامربوطترین خیالات خام را در سر داشته باشد آن مافوق. یعنی تمام مراودات خامنهای همواره با جنس آدمهایی بوده و هست که او در آن رابطه متکلم وحده و عقل کلّ است.
هفت، هاشمی در سیاست خارجی همیشه دنبال عادی سازی روابط با دنیا بود، حضرت آقای عظما اما در دنیای هپروتی خود و منتزع از جهان واقع دنیا را جایی میبیند که به جز قانون جنگل چیزی حکمفرما نیست و بنابراین او نیز خود را محق میبیند که بر ایران با قانون جنگل و مکیاولیستی حکمرانی کند.
اما ببینیم فحش دهندگان به هاشمی بر چند قسمند:
یکم، گروهی که در اوایل انقلاب عزیزی را از دست داده اند و کاملا به آنها حق میدهم که به همه بانیان این انقلاب بدبین باشند، اما به این عزیزان میگویم علاوه بر هاشمی، کروبی و موسوی و خاتمی نیز همگی جز مشوقین یا نظاره گران جنایات اول انقلاب بودند، روا نیست که بخشش ملت در باره آن دوران شامل همه شود به جز هاشمی. همچنین باید توجه کرد به موارد مهمی مثل واقعه قتل آیت الله لاهوتی پدر دو داماد هاشمی که هاشمی را در مجلس به گریه انداخت و نشان دهنده این است که او در دم و دستگاه لاجوردی و خلخالی چندان نقش مؤثری نداشته وگرنه میتوانست حد اقل پدربزرگ نوههای خود را زنده نگاه دارد.
دوم، گروهی که فکر میکنند هنوز سال ۱۳۶۹ است که خامنهای رهبر تازه به تخت نشسته هنوز جای پایش را محکم نکرده بود و هاشمی عملا اداره کننده کشور بود.
سوم، گروهی که مایلند به سران کشور فحش بدهند، اما جراتشان آنقدر نیست که اسم شخص اول را بیاورند، و به اشتباه فکر میکنند هنوز هاشمی شخص دوم است، و فحشهای خود را به آدرس او پست میکنند.
چهارم، گروهی که تحت تاثیر شایعه سازان حرفهای و صبور سپاه و اطلاعات هاشمی را شاه دزد کشور میبینند، البته یادمان هست که همین شایعه سازان بیت رهبری چطور تمام اشخاص سیاسی رقیب رهبر را از میدان به در کردند، همانهایی که سر زبان من و شما انداخته بودند که کروبی در عروسی فرزندانش سکه بین مهمانان توزیع کرده. بحث بر این نیست که هاشمی یا فرزندانش هیچ گاه از قراردادی منتفع نشدند، بلکه صحبت بر سر این است که به فرض هاشمی و مدیرانش چون کرباسچی چند ده سکه میبردند و کار میکردند، آقا و سپاه مملکت را به یکباره و آش را با جاش میبرند و ملت را هم به خاک سیاه مینشانند.
پنجم، گروهی که اصولاً از دیدن سیاستمدار پولدار یک چیزیشان میشود، برای این گروه خبری دارم که از مجتبی و محصولی گرفته تا امامی کاشانی کسی نیست که از خوان نعمت لقمهای برنچیده باشد، یکی مانند مجتبی سهم شیر میبیرد و یکی سهم کفتار. حد اقل اینکه اولا هاشمی پولدار زاده بود و بنابراین اگر لقمهای برچید، سفره را ندرید و منزل را ویران نکرد، اما خاصان بارگاه ولایت سید علی و مجتبی مربوطه، گدایانی هستند رهیافته به سفره عروسی، رم کرده، و سیری ناپذیر که در هنگام چرای خود سفره را میدرند و خانه را بر سر صاحب خانه که ملت بیچاره ایرانند خراب میکنند.
ششم، گروهی که از طرز نشستن هاشمی روی صندلی خوششان نمیاد، آقا این بنده خدا قدش کوتاه است و وقتی آدمی که قدش کوتاه است روی صندلیی که پایهاش بلند است مینشیند، طبیعی است که به نظر میاد سلطانی نشسته
هفتم، گروهی که از طرز صحبت هاشمی خوششان نمیاد، خوب یا بد، هاشمی به دلیل ذات کرمانی خود اصولاً بلد نیست تند یا از موضع اپوزیسیون صحبت کند، حتا وقتی هم که مثل چند سال اخیر هیچکاره است، با سیلی صورت خود را سرخ نگاه میدارد و یکجوری با آرامش و از موضع حاکمیت صحبت میکند که لج خیلیها را در میاورد و خوب شاید این گروه دوست دارند هاشمی را در حل آه و فغان ببینند تا دلشان خنک شود.
در پایان بد نیست به اشتباهات واقعی هاشمی نیز اشاره شود:
یک، همدستی با احمد خمینی و خامنهای در عزل منتظری و کمک به به تخت رسانی فردی نامتعادل و ایده آلیست، انتزاعی و ذهن گرا و در عین حل ماکیاولیست مانند علی خامنه ای! هاشمی در آن مقطع بر این تصور بود که دوستی ۳۰ ساله از یک سؤ و نابلدی و زمختی رفتار خامنهای تضمین کننده شراکت دائمی او با علی خامنهای خواهد بود.
دوم، سکوت و انفعال در برابر جناحهای دیگر حاکمیت که دست به قتلهای سیاسی میزددند از آیت الله طالقانی، و احمد خمینی، گرفته تا بختیار و اتوبوس ارمنستان و... به نظر من در تمام این موارد هاشمی با محافظه کاری وقتی در برابر عمل انجام شده قرار میگرفته، صلاح را در سکوت میدیده که البته در مواردی مثل لاهوتیها یا کرباسچی یا امروز فرزندانش مصیبت دامن خود اورا هم گرفته، اما سوالی که پاسخ آنرا امروز نمیدانیم این است که هاشمی به عنوان نماینده بدنه تکنوکراسی حکومت آیا واقعا در حدی بیشتر از خاتمی یا احمدی نژاد بر این هستههای امنیتی حکومت اشراف داشته!
سوم، کوتاهی در جلوگیری از طولانی شدن جنگ که البته این تقصیر را هاشمی در سالهای آخر با حمایت از افرادی مانند روغنی زنجانی که جرات کردند و به خمینی نامه نوشتند که قادر به ادامه جنگ نیستیم تا حدودی جبران کرد.
چهارم، تلاش برای وارد کردن سپاه در کارهای عمرانی که تا حدی از روی اجبار و تا حدی شاید با این تصور که ورود سپاه به سازندگی باعث مدنیّت و توسعه گرا شدن این نیرو به نفع کشور میشود در حالیکه خامنهای پس از چندی با جایگزینی مهرهها از سپاه سوار بر فعالیتهای اقتصادی دیوی سیری ناپذیر ساخت.
نتیجه گیری من این است که در دنیای سیاست سیاه برآمده ازّ انقلاب ایران، هاشمی کسی بود که سعی کرد رنگ این دنیا را از سیاهی به خاکستری تبدیل کند. اگر از گناه به تخت نشانی خامنهای او بتوانیم بگذریم که خود اگر بزرگیست، در مجموع امروز او و خانوادهاش همراه ملت ایران محسوب میشوند و شاید یکی از آخرین سنگرها در برابر رویای جاودانه کردن قدرت در اولاد ذکور سید علی خامنه ای!